حتی عاشقانه ترین رابطه ها هم یک روز به جایی می رسند، که نباید؛ به آستانه فروپاشی و نابودی.
...
یک عالمه حرف های ناگفته برای این زده می شود که ردی از گذشته نماند و امیدی به آینده.
من یقین دارم که آدمیزاد، بارها زاییده می شود.
هر بار به گونه ای، با بهانه ای، از بطنی.
اما آدمی که در آستانه فروپاشی زاده می شود، به هیچ کدام از آدم های پیش از این شبیه نیست.
نه چشم های غمگینش، نه باور دست خورده اش و نه اندوه پایان ناپذیرش.
سهم فردای این موجود تازه متولد، وصال دوباره ای باشد یا هجران، چه فرقی می کند؟
که دیگر آن آغوش برایش گرم نخواهد بود و تا همیشه دنیا، رگباری از کلمات دردناک و طولانی خیالش را آشفته خواهد ساخت.
بعدها، برای فرزندم خواهم نوشت که هنر اصلی، نه آن هفتگانه مهم، که هنر عبور از برزخ ها است.
یادش خواهم داد که انسان خوب، در شادی و غم، در آسانی و دشواری، در اوج یا حضیض، همانی می ماند که قبلا بوده.
با همان کلمات، با همان رفتارها، با همان نگاه مهربان.
به او خواهم گفت که تعداد مرگ ها و تولدهای یک انسان، فقط روی خودش اثر میگذارد.
روی اندوه پیوسته اش.
اما دیگران، او را با واژه هایی به یاد می آورند که در آستانه فروپاشی زاییده می شود...
مرا فراموش خواهی كرد
از من جدا خواهی شد..
پس مرا از غارم بیرون نكش
عادت هایم را از من مگیر...
خصوصا
عادتی كه به " تنهایی" دارم را...
به این فکر کن که وقتی من نباشم ،
این شعرهای بی سرو سامان ،
این نامه های نیمه کاره ،
این خاطرات نداشته و اتفاقات نیوفتاده ،
تکلیفشان چه میشود ؟!
بعد از من چه کسی از تو مراقبت خواهد کرد ؟!
چه کسی برای عروسک های نداشته أم مادری میکند ؟!
به این فکر کن که من ،
سیندرلای قصه ات اگر نباشم تکلیف کفش هایی که برام نخریدی و نپوشیدم چه میشود ؟؟
اگر نباشم جای خالی أم را میتوانی با کسی پر کنی؟!
اصلأ مگر کسی شبیه من هست ،
که نقاشی دوست بدارد تو را بکشد ،
عکاسی را دوست بدارد از تو عکس بگیرد ،
شاعر باشد برای تو شعر بگوید ...
اصلأ کسی مثل من برای معشوقه اش با گریه آواز میخواند ؟؟
من فرق دارم با همه ی دنیا !!
کمد لباس هایم را باز کن ،
میبینی ؟
من رنگ صورتی را دوست ندارم ،
میدانی این یعنی چه ؟!
دختری که رنگ صورتی را دوست ندارد خیلی متفاوت است ....خیلی !
من ساده أم از آن ساده های کمیاب که وقتی کنارش باشی از خجالت ذوب میشود ،
این را که دیگر نمیتوانی منکر شوی .
فکر کن اگر من نباشم چه کسی بجای تو برای خودش گل میخرد تا یادش برود معشوقه أش دوستش ندارد ....
من فرق دارم با کسانی که دیده ای !!
فرق دارم که بتوانی دوستم داشته باشی
میدانی آدمها با وجود تفاوت هایشان چیزهای مشترک زیادی دارند ...
من آن را هم ندارم ...
کل دنیارا هم بگردی هیچکس را پیدا نمیکنی که جعبه ی بزرگ آرزوهایش پر از خالی باشد که عکس های تو تمام حجم جعبه را گرفته باشد!!
باز هم بگو من با دیگران فرق ندارم !!
باز هم دوستم نداشته باش
باز هم باور نکن هیچکس برایت من نمیشود
بازهم مرا با همه کنارهم بگذار اما
هیچکس مثل من دوستت نخواهد داشت جانم ، من با همه فرق دارم ....
+بله بله اینگونه بود،
+باحاله
دوست روزهای دورم
دوست روزهای خوبم ،سلام
امیدوارم حالت آنقدر خوب باشد که همیشه لبخند بر چهره ات بدرخشد
دوباره پاییز،همان پاییز همیشگی در راه است
ولی دوست خوبم این شهر دیگر مثل گذشته نیست
دیگر آدم ها برای دیدن هم وقت ندارند،حتی دریغ از یک تماس تلفنی هم وقت ندارند
همه را خلاصه کرده اند در چند برنامه مجازی
دوست ندارم بگویم ولی اینجا آدم ها ار روی عکس پروفایل همدیگر را می پسندند،ساعت ها برای هم متن و عکس عاشقانه میفرستند،ولی انگار میترسند با یکدیگر قرار بگذارند،اگر هم همدیگر را ببیند هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
""انگار یکسری چیزها درست نبوده است""
و به مرور سرد میشوند،حتما میپرسی چرا؟
چون از اول هم فکر میکردند که علاقه ای داشته اند
میدانی آخرش چه میشود؟
همه چیز ختم میشود به یک کلمه «بلاک»
تمام آن همه حرف،حس،علاقه و.... در پشت این کلمه دفن میشود و تمام
""ولی یک چیزهایی همیشه به یاد میمانند،مثل اولین سلام""
عده ای هم هستند که هرشب عکس پروفایل شان را عوض میکنند،به بهانه اینکه که آن یکنفر در لیست مخاطبشان ببیند،همان یکنفری که همه دارند،بعضی ها یواشکی و بعضی ها آشکار
و دوست خوبم نمیدانی یواشکی خواستن چه طعمی دارد
عده ای هستند که ساعت ها آنلاین میمانند و دریغ از یک سلام به یکدیگر نمیدهند،آنقدر به عکس های هم نگاه میکنند که خوابشان میبرد،یا مثلا تمام صحبت های قبلی شان را بارها میخوانند
عده ای هم هرشب بیدار میمانند،هیچ دلیل منطقی ندارند
انگار منتظر یکنفری هستند که در لیست مخاطبین هم نیست
اینها تاریکی را به کام کرده اند،با بالشت های خیس خوابیده اند.
می بینی دوست خوبم،شهر دیگر مثل گذشته نیست
و دردناک اینجاست که تمام این آدم ها فقط یکنفر را خواسته اند ولی دریغ از آن یکنفری که هیچوقت نیست.
""همان یکنفری که سال هاست نیست""
+پاییز که دیگه تو راه نیس. کلا دوس دارم اینو
آدم وقتی چیزی رو فهمیده،
دیگه نمیتونه ندونه.
میدونی چیه ماری؟
آدم میتونه نخواد،میتونه نره،می تونه بمیره،میتونه سکوت کنه،میتونه بخوابه،میتونه خودش رو حبس کنه!
اما نمیتونه وقتی که چیزی رو فهمیده، دیگه نفهمه..
اگر می تونستیم چیزهایی رو که می دونیم و فراموش کنیم،تحمل زندگی راحت تر بود؛
لعنتی!
کاش نمی دونستم!
من به یک دروغ زنده بودم!
حال فهمش آسان تر است
یک "دوستت دارم" خشک و خالی
که از فراز لبان سختگیر تو گذشته باشد...
به چه فکر میکردی؟
نقشه ات چه بود؟
"اندکی بازی اش دهم"؟
گرگم به هوا نبود،
بحث مرگ و زندگی ام!
و تو این را خوب میدانستی...
خوب میدانستی
که من،
زندگی با یک دروغ را
به مرگ با یک رویا
ترجیح میدادم...
+جالب بود
ماییم و
شب تار و غم یار
و دگر هیچ
صبر کم و
بی تابی بسیار و
دگر هیچ....
+وقتی دوتا آدم مغرور با هم بحثشون میشه و یا همدیگرو می خوان و به هم نمیگن، کودک درونشون تمام سعیشو میکنه دوباره اونا رو با هم روبرو کنه. ولی اگر والد درونشون قوی تر باشه این اجازه رو نمیده
تعارفهای همیشگی را کنار میگذارم.
بیا برای یک بار هم که شده با هم رو راست باشیم.
چرا خودمان را گول بزنیم؟
زمان هیچ چیز را عوض نمیکند.
پس کوتاه بیا.
آن هم حالا که شبها اینقدر بلند شده که ما فرصت کافی برای رویا دیدن داریم اما...
اما چه فایده که رویایی نداریم!
بار سفرت را میبندی، دست تکان میدهی و تمام حافظهام را پاک میکنی اما اگر چشمهایم را ببندم، اگر لحظهای نگاهم را از تو بگیرم، اگر فقط کمی صدایم بلرزد شک نکن دستم را میخوانی و همه چیز نقش بر آب میشود.
با این وجود نمیدانم چرا به سلامهایت دل بستهام وقتی میدانم هر سلام شاید ابتدای هر راهی باشد که پایانش را نمیدانم!
+شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
+12:12
روزهای عجیبی را میگذرانم
روزهایی که دلم میخواهد ساعتها پشت پنجره بنشینم ، خیابان را نگاه کنم ، بدون اینکه انتظار کوچکترین اتفاقی را داشته باشم
دلم سکوت میخواهد ، سکوت محض ، مثل وقتی که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن ، همه چیز تاریک و تاریک تر میشود ، ساکت و ساکت تر
دلم حتی نوشتن هم نمیخواهد ، وقتی چیزی برای فکر کردن نداری، چیزی هم برای نوشتن نداری
نمیخواهم بخوابم.
کابوسهای شبانه ، جز ترس از شب ، ترس از خواب، ترس از بالشم ، چیزی برای من به همراه ندارند.
پشت پلکهای بیداری ، هیچ حادثهای در کمین نیست
دلم آغوش نمیخواهد ، آغوشهای دروغین ، آغوشهای موقتی ، آغوشهای خیالی.فکر کردن به آغوش کسی که نیست ،یعنی خیانت به احساس ، یعنی دروغ گویی به غرایز انسانی
آیینهها را نمی خواهم.
درگیر خودت که باشی، هیچ چیزی تو را یادِ خودت نمیاندازد.
غریبهها دیدن ندارند
روزهای عجیبی است
در حجمِ بی انتهایِ تنهاییهایم ، میخواهم هنوز تنهاتر از این باشم .
کسی که در من رخنه کرده ، باید مرا ترک کند ، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم.
به هیچ چیز جز اتفاقهایی که قرار نیست بیفتند
+هر کس به طریقی ثَمری دید ، ولی ما
جز خونِ دل از عشق نبرديم نصیبی ...
+خيانت الزاما همخوابگى با يه نفر ديگه نيست. پنهان كردن ساده ترين اتفاقاتى كه طرفت بايد بدونه و نميدونه اصل خيانته.
مفهومه؟
نیستی
و من
پناه میبرم به خواب
بیدار که باشم؛
جای خالی ات
به چشم می آید
کور که نیستم
+می توان گفت: بی خيال
امّا بی خيال نبود!
نمی شود بود
چطور بی خيال شويم
وقتی هر تكه مان جايی افتاده است؟
فقط می توانيم وانمود كنيم،
سكوت كنيم
وَ شب ها نخوابيم
به این جا رسیده ام که "تو" تنها ضرورت منی،
به عبارت دیگر بی خیالِ همه چیز بدون تو!
داشتن تو، اوجب واجبات است
اصلا مگر می شود تو را نداشت؟
تو "ضرورت" داری،
آنجا که عصرها در انتخاب لباس مردد می شوم،
و دستهای تو باید یک رنگ را خوشبخت کند.
تو ضرورت داری،
آنجا که میخواهم ولیعصر را پابه پای چنارهایش گز کنم،
وتو باید با انگشت مغازه ها را نشان دهی
تا من رصد کنم.
تو ضرورت داری،
آنجا که دستان سردم را در جیب فرو می کنم،
آنجا که فروردين،
دستان تو را کم دارم.
تو ضرورت داری،
آنجا که گوشه نشین نیمکت های دو نفره پارک ملت می شوم
و من کیفم را گذاشته ام
جای خالی تو که مثلا فکر کنم
رفته ای و الان برمیگردی!
تو ضرورت داری،
آنجا که هوا هی آلوده می شود
و نفسم را تنگ می کند،
و عطر تو را کم دارد.
تو ضرورت داری،
آنجا که دارم همان آهنگ همیشگی را گوش می دهم،
و این هندزفری دو تا گوشی دارد
لامصب،
یکی من یکی تو!
تو ضرورت داری،
آنجا که برای شناسنامه،
صفحه "وسطی" هم گذاشته اند،
و اسم مبارک تو باید سیاهش کند!
تو ضرورت داری
+تو کلا ضرورت داری،هر جا هر طوری
از من خبر بگير!
كارى ندارد
كافی ست صبح ها
دلت برايم تنگ شود
و بى اختيار
به نقطه اى خيره شوى
و به اين فكر كنى
كه چقدر بى خبرى از من..!
+ای کاش کسی باشد وکابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید خبری نیست!
یا کاش کسی باشد و آرام بگوید:
دستان من اینجاست؛ ببین دردسری نیست
+دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم ...
شبان آهسته می گریم
که شاید کم شود دردم
تحمل می رود
اما
شب غم
سر نمی آید...
+تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد؛
درد عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده ...
دوستت دارم...
مدت هاست
در پيش نويس گوشی ام
خاک ميخورد
اما ترسِ از دست دادنت است
كه توان ارسالش را از دستانم بريده است
+نُت گوشی پره، پر تر از اون دله منه
با گذشت زمان،
با وجود برفِ نشسته روی موهايت،
هنوز هم زيبايی.
روزی را تصور می كنم،
كه از من به جز چند بيت شعر و دو خط نوشته،
هيچ نشانی نيست.
روزگاری كه نه ديگر هستم تا برايت شعر بخوانم،
نه تو و مردمانِ شهر،
بودنم را به ياد می آوريد.
روزی را تصور كن؛
كه بعد از سالها فراموشی،
ناگهان به كسی شبيهم بر می خوری...
چقدر گريه می كنی!؟
من.. بيش از اينها دوستت داشتم.
+واقعا
دیشب من و پروانه سخن میگفتیم
گاه از گل و گه ز شمع، میآشفتیم
شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم
+ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی؟!
+بعضي خوابا حتی تو خوابم آدمو اذیت ميکنن خیلی ام اذیت ميکنن چ برسه ب بیداری
چند روز است دلم میخواهد همین فردا که بیدار میشوم زمستان شده باشد.
چکمه های ساق و پاشنه بلند قهوه ای ام را بپوشم.
بروم کافه، تئاتر، خیابان، برف بازی، سفر به یک جای گرم،
هرچه...
فقط زمستان باشد، همین کافی است.
امشب فکر کردم که آرزوی زمستان با همه ی بیزاری که از سرما دارم تنها یک معنی دارد.
این که میخواهم الانم را روی دور تند رد کنم.
بپرم بروم جایی که لابد، که حدس میزنم، که حتما، نگرانیهایم تمام شده اند و روزها مزه ی شیرینی میدهند.
بهتره بعضی چیزها یه راز باقی بمونه و معما بشه، اینجوری جذابتره، جاودانه تره.
گاهی وقت ها باید بعضی از خونه های جدول را خالی گذاشت، یک جدول حل شده به درد کی میخوره؟
اگر دوستش دارید به زبان بیاورید ، پانتومیم که بازی نمیکنید.
از ترسِ باختن با اشاره میخواهید بفهمانید،واقعا دوستش دارید و به زبان نمی آورید.
یکی از راه میرسد که بی هیچ عشقی تکیه کلامش"دوستت دارم" است،
می آید ،
میگوید،
میبرد دلش را،
و شما میمانیدُ
"دوستت دارم "هایی که در عطرِ پیراهنش جا مانده است
+از اولم همین بوده،، يكي از راه می رسد... :( :-< مبارک هم باشن..
+واقعا خسته شدم دیگه واقعا
+یا نباشید تو زندگی کسی یا اگه میخواین باشین کامل باشین. آدما بازیچه تفریح و سرگرمی شما نیستن هر موقع حوصله داشتین بیاین و برین
+بسوز ای دل... بساز ای دل... مریض آن کسی بودی
که فکرش را نمی کردی پرستار کسی باشد
+در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
هر برگی که از درخت می افتد
هر آهی که از لب های من
هر اشکی که از چشم های تو
پاییز یک قدم نزدیکتر می شود...
تا برهنگی درخت
تا تنهایی من
تا افسردگی تو
ما هر کدام
درخت خسته ای هستیم
عریان شده از اندوه
پاییز
تنها بهانه ایست
که راحت تر آه بکشیم
من برايت حرف هاى زيادى را سكوت كرده بودم
و
تو جواب هاى زيادى را گريسته بودى
+چ وضعیه همه چی پاک میشه!!!
بعضی وقتام مثل الآن زدن حرف دل سخت میشه.
+تن رعشه گرفتیم ک با غیر نشسته ست،از غیرتمان بود نوشتند حسودیم...!!
+و بازم اون حرفی ک آدم بخواد بزنه،نمیشه.
+...