کل دیروزو کل دیشب و دعوا کردم
با اردلان
یعنی در واقع با خودم حرف زدم
ب خودم اومدم دیدم خیلی اوضاع بده
گفتم بی خیال
و شدم
و خوابم برد
هیچی دیگه دوباره شروع کردم
+در واقع بیچاره اردلان
گاهی خوابهايی كه ميبينيم گواهی ميدهند نه تنها انسان، بلكه خودِ خودِ ناخودآگاه و روحِ آدمها هم از گذر زمان ركب خورده اند!
این همه ساعت انتظار!
چرا انقد این چند ساعت به چشم اومد؟
کی در قبال من تعهد داره؟
وظیفه داره؟
هیشکی
+ای دلت خورشید خندان...
هر كارى را بايد با اهلش انجام داد...
با دوست نقاشم فقط صحبت از هارمونى رنگ هاى عجيب زندگى لذت دارد...
با ان كه همه زندگيش را به فيلم گذرانده بايد از ديالوگ هاى ماندگار سينما و دنيرو و آل پا چينو گپ زد...
با بچه ها بايد بچه شد و پا به پايشان غرق در افكار و بازى هاى كودكانه شان شد..
دعوت يك ويلونيست به كنسرتش را نبايد از دست داد..!
خوردن چاى و شنيدن قصه هاى قديمى فقط كنار سماور ذغالى مادربزرگ ميچسبد..
و با يك فيلسوف بايد بنشينى و زندگى را از بيخ و بن به چالش كشيد..
اما با تو فقط...
بايد عاشق شد..
آدم وقتی دلش میگیرد
باید گوشی را بردارد
کف اتاق دراز بکشد
شماره ی فرد مورد نظر را بگیرد!
چشمانش را نیمه باز رها کند
و همینکه پاسخ داد
بدون سلام و علیک بگوید
"یه کمی با من حرف بزن
هیچ حالم خوب نیست"
با دروغ و
حیله دل بردی
از من ساده ی احساسی
باورم شد
حرفای خوبت
رسیدی
به چیزی که خواستی
پشت عشق تو
هوس بود و
با نگاهت
رو به روم بودی
من بهت باختم دلو
اما
فکر نکن که بازی رو بردی
ابریه
چشمای من
اما
خوب میشه
حالی که پریشونه
خورشید و
باز
دوباره میبینم
دنیا که اینطوری نمیمونه
فرصتی
که
رفته از دست و
نمیشه با گریه برگردوند
قلبی
که
شکسته شد
دیگه
تیکه هاشو نمیشه چسبوند
با دروغ
نمیشه
دل برد و
با دروغ نمیشه عاشق موند
توی هر رابطه ای
باید
از صمیم قلب صادق موند
ابریه
چشمای من
اما
خوب میشه
حالی که پریشونه
خورشیدو
باز
دوباره میبینم
دنیا که اینطوری نمیمونه
آخه مگه میشه بود و نبود آدم برای کسی ک عاشقشه بی اهمیت باشه؟
میشه واقعا؟
پس تف ب این دنیا
با همه ی آدماش
آدم لال باشه بهتره
+تا خرخره از حرف پرم ؛با که بگویم؟ این شهر،پر از کور و کر و لال و نفهم است،،.
من بيشتر از اينكه صبور باشم، حسودم.
به چی يا كی، خيلی مهم نيست!
من به هر اتفاقی كه يه سمتش تو باشی و طرف ديگش خودم نباشم حسودم!...
آدما، مرگ مشخصی دارن كه حتما ازش بی خبرن...
اما من مطمئنم، از حسادت دق می كنم.
+حکایت همیشگی من...
نميدانم اشكال كار كجاست،او كه رفته....
ما پيِ چه ميگرديم...؟
حالا بر فرض از عكس پروفايلمان هم چك كند،خب بكند،او كه نيست...
حالا بر فرض توي اين صفحات كه تنها راه ارتباط بعد از جدايي است، متني بلند بالا بنويسيم كه از نديدنت رو به مرگم،كه دلتنگي امروز يا فردا جانم را ميگيرد،خب بگيرد،او كه نيست....
دنبال اين ميگرديم كه از يك راهي خبر حال بدمان را بدهيم،خب اگر حالِ ما،خوب و بدش برايش مهم بود كه ديگر نيازي به اين تلاش ها نداشت،خودش ميماند و دم به دقيقه حالمان را ميپرسيد...
اينكه پاي عكس پر از غمت يك قلب قرمز بگذارد يا نگذارد،اينكه لست سين اش را برايت بردارد يا ندارد،يا هر چيزي مثل اينها،توفيري ندارد
او اگر ماندن كنارمان را ميخواست،به جاي عكس هاي معني و منظور دار،عكس دوتايي ميگذاشتيم.
اين كارها فايده اي ندارد،به رحم آوردنِ دل است،بي ارزش است...
لازم نیست...
دوستت دارم را فریاد بزنید...
دخترها...
بزرگترین رسانه ی سراسری عشق هستند...
خالصانه...
عاشقشان شويد...
وآرام...
درگوششان بگوييد دوستت دارم...
و بین خودمان بماند...
"خودشان جهان را با خبر می کنند"...
+وای چقد این خوبه :X
دوباره صبح شده بود و صدای زنگ ساعت داشت وظیفه ی هر روزش را انجام می داد و من باید از تخت خواب گرم و نرم دل می کندم تا بروم مدرسه که برای خودم کسی شوم!
لباس هایم را پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم و منتظر ایستادم تا دوستم بیاید...
چند سالی بود که با هم به مدرسه می رفتیم...
خانه شان دو خیابان با ما فاصله داشت
یک زمان را از قبل هماهنگ کرده بودیم برای اینکه سر خیابان همدیگر را ببینیم و با هم به مدرسه برویم...
انگار آن روز به جز ما تمام ابرهای باران زا هم همان جا قرار گذاشته بودند که با هم درد و دل کنند و یک دل سیر ببارند
زیر باران یک چشمم به خیابان بود که چرا او نمی آید و یک چشمم به ساعت که گذر زمان را نشان می داد
ده دقیقه ای گذشته بود و من همچنان منتظر بودم...
انتظار وقتی سخت تر می شود که از آمدنش مطمئن باشی...
زمان می گذشت و باران بند نمی آمد و خبری از او نبود که نبود
نیم ساعتی گذشت و حالا دیگر زنگ مدرسه هم زده شده بود و همه سر کلاس بودند
نا امید راه افتادم به سمت مدرسه
در کلاس را زدم و وارد شدم... معلم گفت ساعت خواب... چه وقت کلاس آمدن است... برو بیرون
داشتم از کلاس بیرون می آمدم که دیدم دوستم سر کلاس نشسته و دارد من را نگاه می کند... با ماشین به مدرسه آمده بود و به من خبر نداده بود
از آن روز سال ها گذشت و من یاد گرفتم که انتظار کشیدن هم اندازه دارد...
خیلی نباید منتظر کسی ماند...
انتظار تا وقتی درست است که تو را از زندگی عقب نیاندازد
گاهی انقدر برای کسی انتظار می کشی که یادت می رود او دارد زندگی اش را می کند و تو چشم به راه کسی هستی که قرار نیست بیاید
+جالب بود، واقعا!!
آنچه از دهان افتاد
دمنوشِ تلخِ بابونه نبود، روىِ ميزِ دو نفرهء كافه كه فقط يكى از ما پشتش نشسته بود
آنچه از دهان افتاد
شوقِ ما بود كه ديگر جان نداشت.
نه روى ميز، نه توىِ كافه، نه در عمقِ جان در تنهايى حتى.
+آنچه از دهان افتاد شوقِ ما بود كه ديگر جان نداشت.
+به شدت سرما خوردم مثل چیم :((
متاسفم
بخاطر کارهایی که از دستت برنمیومد سرزنشت میکردم...
کارایی مثل شوق داشتن واسه دیدنم
مثل زنگ زدن واسه شنیدن صدام
مثل کنسل کردن کارات فقط بخاطر من
باید میفهمیدم اینا فقط از دست یه آدم عاشق برمیاد نه تو!!!
تقصیر من بود حواسم نبود اونی که عاشقه منم نه تو!!!
متاسفم....
حدود ساعت باران
به وقت شرعیِ شعر
نشسته ام که دو رکعت
غزل به جا آرم...
بدون علم عروض و
بدون آرایه
چقدر ساده نوشتم که
"دوستت دارم"
می رسد روزی که؛
در بلندای زوال،
از برای منو تو
خانه ای می سازند!
خانه ای بی روزن؛
که بجز خاک نباشد در آن
تا به اثبات رسانند بر ما
هر چه از خاک برآید
به خودش بازآید!
+...
من اگر میدانستم
دنیا اینقدر شلوغ است
نمیآمدم!
صبر میکردم بعدها...
آخر اینهمه راه آمدم
دلم میخواست
تنها تو را ببینم
دلم میخواست
تو را تنها ببینم...
+تنها
من نگرانم،
دلم میسوزد
از اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم
و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،
من میترسم از اینکه دلم بخواهد
سر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشد
و مجبور باشم لبخندِ احمقانه ای بزنم و بگویم به هم میایید .
آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو،
و یکی را هم داریم
که کاملا با هم تفاهم داریم
و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،
اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگد
که پنجشنبه ها به بهانه یِ دلتنگی برای مادر بزرگ در گوشه یِ خانه مان اشک میریزیم و
جمعه ها را به بهانه یِ دلگیری روز جمعه
کلِ روز را با بی حوصلگی میگذرانیم.
تو نمیترسی؟
من میتوانم
جای سیگار , نقاشی بکشم
با دوغ مست کنم
با وسایل خانه تمام شب را تانگو برقصم
و به جای تو
بالشتک دوران کودکی ام را در آغوش بگیرم.
تو برای فراموش کردن کسی که بی نظیر
دوستت داشت
چه خواهی کرد؟
+؟
خب همه ی آدمها یک نقطه ضعف دارند
مثلا من که در جغرافیا چیزی بارم نبود
"گمت کردم"
یا تو که تاریخ ات خوب نبود
"فراموشم کردی"
+واقعا هم من جغرافیم خوب نبود اون تاریخش..
با بغض هایم ارتباط عاطفی دارم
لبخند هایم زخمی و بی رنگ و روهستند
از دشمنانم از ته دل،
چشم می پوشم
چون دوستانم عده ای بی آبرو هستند...
+گفتن این حرف شاید خیلی درست نباشه به طور قطع ولی خب من هیچوقت دوستای خوبی نداشتم، حالا خوب از نظر من با بقیه تفاوت داره. نه که آدمای بدی باشن، نه! دوستای خوبِ من نبودن!
Y note tu gushim dashtam k...
Daram hanu
Pakesh nakardam
Ba khodam fk karde budam k ino mdam Bhsh
Nashod, vali farghiam nmkard
Umadam Pakesh konam
Nakardam...
Chrash dg farghi nmkone vali nakardam
Hala shayad in dafe b khatere khodam