با گذشت زمان،
با وجود برفِ نشسته روی موهايت،
هنوز هم زيبايی.
روزی را تصور می كنم،
كه از من به جز چند بيت شعر و دو خط نوشته،
هيچ نشانی نيست.
روزگاری كه نه ديگر هستم تا برايت شعر بخوانم،
نه تو و مردمانِ شهر،
بودنم را به ياد می آوريد.
روزی را تصور كن؛
كه بعد از سالها فراموشی،
ناگهان به كسی شبيهم بر می خوری...
چقدر گريه می كنی!؟
من.. بيش از اينها دوستت داشتم.
+واقعا
نظرات شما عزیزان: